معنی آ ن طرف

حل جدول

آ ن طرف

ورآن بر

گویش مازندرانی

آ

پسوند فاعلی مانند:دونا doonaaدانا دون+آ

فرهنگ فارسی هوشیار

ن ن

‎ چون بر سر مصدر فعل ماضی حال و مستقبل در آید آنها را منفی سازد: نرفتن نرفت نرود نخواهد رفت، گاه بر سر فعل امردرآید و نهی سازد نرو (مرو) نکن (مکن) . ن. پیشوند فعلی که بر سر افعال در آید بمعنی فرود پایین:نپشتن (نوشتن) نشستن نهادن نهفتن

فرهنگ عمید

ن

نام واج «ن»،

بیست‌ونهمین حرف الفبای فارسی، نِ، نون. δ در حساب ابجد: «۵۰»،


طرف

چشم یا گوشۀ چشم،
جانب، سو، جهت،
بهره، فایده،
منتهی و پایان هرچیز، گوشه‌وکنار: طرف دامن، طرف کلاه، طرف چمن،
کمربند،
گُل کمر،
بند طلا یا نقره که بر کمر ببندند: تاجوران را ز لعل طرف نهی بر کمر / شیردلان را ز جزع داغ نهی بر جبین (خاقانی: ۳۳۴)، مانا که رخم زرین کردی ز فراقت / کردی ز رخم طرف و نشاندی به ‌کمر بر (مسعودسعد: ۵۶۰)،
* طرف بستن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] فایده بردن، بهره بردن: به ‌غیر از آنکه بشد دین و دانش از دستم / بیا بگو که ز عشقت چه طرف بربستم (حافظ: ۶۳۳)

فرهنگ فارسی آزاد

ن، ن ی

ن، ن ی، در مقامی منظور نیریز است،


ن

ن، حرف دوم یا رکن کلمه امریه «کُن» است که امر الهی به تکوین است،

فرهنگ معین

آ

(حر.) «آ» یا «الف ممدوده » نخستین حرف از الفبای فارسی، اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد «1». [خوانش: (اِ وَ لْ لا) [ع.] (جمله)]


ن

(حر.) بیست و نهمین حرف از الفبای فارسی که در حساب ابجد برابر با عدد 50 می باشد.

لغت نامه دهخدا

ن

ن. (ع حرف) علامت تنوین است، و آن «نون » ساکن زائدی است که در تلفظ به آخر اسم آید و نوشته نشود: کتاب (در تلفظ: کتابِن ْ). (المنجد). و گاه در فارسی «ن » تنوین به الف بدل و تلفظ و نوشته شود: عمداً (که هم عمدن تلفظ می شود و هم عمدا):
رخسار روز پرده بعمدا برافگند
راز دل زمانه به صحرا برافگند.
خاقانی.
بگذشت و نظر نکرد با من
در پای کشان ز کبر دامن...
... بسیار کسا که جان شیرین
در پای تو ریزد اولا من.
سعدی (ترجیعات).:
|| نون وقایه یا عماد و آن قبل از ضمیر متصل متکلم «ی » درآید: جائنی. اننی. ضربنی. نون وقایه، آخر فعل را از بناء بر فتح در موقعاتصال به «ی » ضمیر متکلم حفظ میکند: کتبنی. این نون به آخر حرف هم که مبنی است، هنگام اتصال آن به «ی » متکلم ملحق میشود: مِنّی، که مرکب است از «من » و «ن »و «ی ». (المنجد) (اقرب الموارد). || (ضمیر) ن َ علامت تأنیث است و خفیف مفتوح آن بصورت ضمیر مرفوع متصل به آخر فعل آید: «ضربن َ. یضربن َ. اضربن َ» و مشدّد مفتوح آن به آخر ضمیرها آید، دلالت جمع مؤنث را: «غلامکن ّ. منهن ّ. ضربهن ّ». (المنجد) (اقرب الموارد).
|| نون زائده و آن بر دو قسم است: الف: به آخر فعل مضارع با ضمیر تثنیه ملحق میشود: «یضربان ِ. تضربان ِ» یا به آخر ضمیر مؤنث مخاطب: «تضربین َ» یا جمع مذکر: «یضربون َ. تضربون َ» و این نون در مورد افاده ٔ مثنی مکسور است و در سایر موارد مفتوح.
ب: به آخر اسم مثنی اضافه میشود بصورت نون مکسور: زیدان ِ، و به آخر اسم جمع مذکر بصورت مفتوح: زیدون َ. (المنجد).
|| (حرف) علامت تأکید و آن بر دو گونه است: یکی نون تأکید خفیفه ٔ ساکنه، مانند: «لیکوناً من الصاغرین » (قرآن 32/12). و دیگری نون تأکید ثقیله ٔ مفتوحه: «و لاتحسبن ّ اﷲ غافلا». (قرآن 42/14). و این هر دو گونه به فعل اختصاص دارد، بدین شرح: نون تأکید در آخر فعل ماضی هرگز نمی آید، و تأکید فعل امر مطلقاً جایز است. اما فعل مضارع، چنانچه «ل » قسم بر سر آن درآید تأکیدش واجب است: «تاﷲ لاکیدن اصنامکم » (قرآن 57/21) و «واﷲ لاضربن زیدا». (المنجد).
رسم الخط: مقدار سر نون دو نقطه است و باید که هر دو طرف او متساوی باشد در ارتفاع، امّا آخر اندکی باریک تر باید. (نفائس الفنون ص 11). || خمیدگی قامت و گردی صورت و خم ابرو و هلال و ماه نو را بدان تشبیه کنند:
گر بگمانی ز بدیهای او
قامت چون نون منت بس گواش.
ناصرخسرو.
نسرین زنخ صنم چکنم اکنون
کز عارضین چو نونی زرّینم.
ناصرخسرو.
یا ز انده و غم الفی سیمین
ایدون چنین چو نونی زرّینم.
ناصرخسرو.
چون نون و چون الف است او به ابرو و بالا
وزو شده الف قد من خمیده چو نون.
رشید وطواط.
دوات زرِّ قرص خور که بود او را علاقه ٔ شب
برفت و نون سیمین ماند از او بر تخته ٔ مینا.
شهاب الدین مؤید نسفی.
|| وشکل «ن » مشبه به است تنگی را:
از «من » دو حرف مانده و گیتی بکار من
چون چشم میم و حلقه ٔ نون کرده عرصه تنگ.
حسین صبا.
|| و «نون » تنوین را مشابه دهان تنگ معشوق دانسته اند:
دهان تنگ تو گویی که نون تنوین است
که در حدیث درآید و لیک پیدا نیست.
سعدی.


طرف

طرف. [طُ] (ع ص، اِ) ج ِ طَریف. رجوع به طریف شود.

طرف. [طُ رَ] (ع ص، اِ) ج ِ طُرفه. رجوع به طُرفه شود.

طرف. [طَ] (ع مص) برگردانیدن چیزی را از چیزی. یقال: شخص ببصره فماطرف. (منتهی الارب) (آنندراج). رد نمودن. || بر یکدیگر نهادن پلکها را. || جنبانیدن هر دو پلک را. (منتهی الارب) (آنندراج). چشم بر هم زدن. || بر چشم کسی زدن چیزی را که آب روان شود از چشم و رسیدن چیزی به چشم که اشک از آن روان شود. (منتهی الارب) (آنندراج). رسیده شدن چشم و اشک ریختن. (منتهی الارب). || نگریستن بسوی کسی. || طپانچه زدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). و منه الحدیث: کان محمدبن عبدالرحمن اصلع، فطرف له طرفهً؛ ای ضرب علی رأسه و اصل الطرف الضرب علی طرف العین ثم نقل الی غیرها. (منتهی الارب). زدن به دست. (شرح قاموس). اللطم بالید علی طرف العین ثم نقل الی الضرب علی الرأس. (تاج العروس). طرفه طرفاً؛ لطمه بیده. (اقرب الموارد). || و مابقیت منهم عین تَطْرِف ُ؛ یعنی همه مردند و کشته شدند. (منتهی الارب) (آنندراج). || در استعمال فارسی بمعنی کلیچه ٔ کمر که برای آرایش بندند. (غیاث اللغات) (برهان) (آنندراج). گل کمر. || بند نقره. (برهان). بند زر و نقره که بر کمر بندند. (غیاث اللغات) (آنندراج):
مانا که رخم زرین کردی ز فراقت
کردی ز رخم طرف و نشاندی به کمر بر.
مسعودسعد.
که اگر میخواهی این لعل را طرف کمر ایمان کنی، صواب آن باشد. (کتاب النقض عبدالجلیل قزوینی).
صبح نهدطرف زر بر کمر آسمان
آب کند دانه هضم در شکم آسیاب.
خاقانی.
تاجوران را ز لعل طرف نهی بر کمر
شیردلان را ز جزْع داغ نهی بر سُرین.
خاقانی.
لعل تو طرف زر است بر کمر آفتاب
وصل تو مهره ٔ تب است در دهن اژدها.
خاقانی.
هر شب برای طرف کمرهای خادمانش
دریای چرخ لؤلؤ لالا برافکند.
خاقانی.
|| کمربند. (برهان). || گوشه و کنار. (برهان) (آنندراج).
- طرف ابرو بلند کردن، در محل تعظیم می باشد:
مریض عشق چو آید اجل به بالینش
کند بلند به تعظیم طرف ابرویی.
طالب آملی (از آنندراج).
- طرف بام، گوشه ٔ بام. کناره ٔبام.
- طرف برقع، گوشه ٔ برقع.
- طرف چمن، گوشه ٔ چمن.
- طرف دامن، گوشه ٔ دامن. (آنندراج):
ز بس دامن از این گلشن به رنگ غنچه برچیدم
رسانیدم به معراج گریبان طرف دامن را.
خان خالص (از آنندراج).
- طرف دستار،گوشه ٔ دستار:
اگر بلبل هزاران نغمه های دلگشا دارد
نخواهد گل شکفتن تا نبیند طرف دستارش.
ابوطالب کلیم (از آنندراج).
- طرف کلاه (کُلَه)، گوشه ٔ کلاه. کلاه گوشه. کُلَه گوشه:
نه هرکه طرف کُلَه کج نهاد و تند نشست
کلاه داری و آیین سروری داند.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 120).
یک روز دور طرف کلاهی ندیده ام
عیدی نکرده ابروی ماهی ندیده ام.
سالک یزدی (از آنندراج).
|| ساخت اسب. (آنندراج). ساز و برگ اسب. زین و برگ اسب. || آهن جامه ٔ صندوق را هم گفته اند. (برهان) (آنندراج).

طرف. [طَ رَ] (ع مص) جداگانه بر کرانه چرا کردن ناقه. (منتهی الارب) (آنندراج).

معادل ابجد

آ ن طرف

340

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری